می آیم و می گـریم در یـک شب بـارانی
وقتی که تو هم حتی این درد نمی دانی
در عمق نـگاه امشب جـز درد نمی گنجد
مانده است خوشی هایم در کیف دبستانی
لالایی بـاران را در گــوش دلــم خـوانـدنـد
صبح است دمی بنشین ای دل دل طوفانی
می بـارد و می ریزد بـر پـهنک رخـسارم
اشکی که نمی بینی رازی که نمی دانی
بـر سایـه ی دیـواری آویـختم از انـدوه
می ریخت فرو بر سر ویرانی و ویرانی
بـاران نـگاهـم را بــر آینه مـی بــارم
این کیست در آئینه تندیس پریشانی
شعرمن و شعرتو خون شیهه ی طوفانهاست
بـر دار و ببر مـارا دریـا تـو بــه مهمانی
در جاده به دنبالت می آیم و کوچت را
می بینم و می گریم در یک شب بارانی
شهرام زلالی
نظرات شما عزیزان:
?-†?êmê§ |